گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
طهران قدیم
جلد سوم
شب‌نشینی- مشغولیات‌





اشاره

شب‌نشینی‌های ماه رمضان، از جمله مهمانی‌های گرم و بانشاطی بود که همه از آن استقبال می‌کردند. در این شب‌نشینی‌ها بود که زولبیا، بامیا و اصناف آن به وسط می‌آمد و چون وقت بیشتری داشتند، کتاب‌خوانی و قصه‌سرائی‌ها و افسانه‌پردازی‌ها و داستان‌های جنّ و پری و غول و آل و دیو و دد و امثال آن نیز نقل مجالس می‌گردید و تقریبا تا سحرها طول میکشید.
از مشغولیات دیگر شب‌های ماه رمضان هم دوره‌های هیئت‌های دینی، قرائت قرآن و تفسیر و دعاخوانی بود که در هر گوشه و کنار برپا میشد و سر در خانه‌ها بود که بیدق‌ها و پارچه نوشته‌های اوقات آنها بنظر میرسید.
نقل و نقالی قهوه‌خانه‌های بزرگ و کوچک که مشمول شاهنامه‌خوانی و حسین کرد و اسکندرنامه‌خوانی و (سخنوری) بود رونق زیادتر میگرفت و ورزش زورخانه و پادشاه وزیری، و قمار و دیگر بازی‌ها و تفریحات مختلف، از قبیل ترناگل و (زنگ شیر) و (عمو زنجیرباف) و (مرد مرد من) که به احوال زیر
ص: 360
شب زنده‌داری‌های دیگر را تشکیل می‌دادند.
پادشاه وزیری؛ آن بود که به وسیله انداختن (قاپ قمار) که طرف توخالیش (اسب) و طرف توپرش (خر) و طرف توخالی خوابیده‌اش (جیک) و طرف برجسته‌اش (بک) بود.
نفرات بازی که دور تا دور قهوه‌خانه نشسته بودند، شروع به انداختن می‌کردند و به ترتیب نشستن قاب بر روی زمین، پادشاه با اسب و وزیر با خر و دزد با جیک و عاشق با بک معلوم می‌شد و لنگی را که تابیده، برای دردناکتر شدن در آب زده، رطوبت داده بودند و اسمش (ترنا) بود به دست وزیر می‌دادند و بازی را مشغول می‌شدند.
در این بازی مطابق طالع خوب و بدی که (قاپ) نصیبشان کرده بود و همیشه شاه باید حاکم و وزیر مجری و عاشق و دزد، محکوم باشند، دزد مطابق دستور شاه که چند ضربه (ترنا) بخورد، ترنا می‌خورد و عاشق که قرار کتک خوردن برای او نبود، محکوم به جریمه خوراکی، یا آواز خواندن، یا رقصیدن و امثال آن می‌گردید.
در این بازی گاهی تصفیه حساب‌های خصوصی‌ای در میان می‌آمد. با این صورت که شاه با رقیبی برخورد می‌نمود که او را به سخت‌ترین مجازات و بالاترین عدد ترنا خوردن محکوم می‌کرد و با عاشق به رکیک‌ترین کارها، که مثلا چند بار نشیمن بر زمین بکوبد یا شلوار از پا کشیده، ما تحت بر روی خاکستر گذارده، نقش آن را معلوم نماید! و صورت‌های مشابه آن، جریمه می‌کرد و این آخرین دور اول بازی بود که در حاکمیت و محکومیت این چهار نفر به سر رسیده، نوبت به چهار نفر بعدی می‌رسید و به همین کیفیّت، بازی دور
ص: 361
تسلسل می‌گرفت.
بازی‌های (گل یا پوچ) و (جرنگ جرنگ)، (اسب چه رنگ) و (مرد مرد من؛ لب لب تو) و (ترنا گل) و (عمو زنجیرباف) هم که تقریبا بازی پسرها و جوانها در سر کوچه‌ها و گذرها بود، گل یا پوچش، گرفتن ریگی در دست و سؤال از طرف مقابل بود که گلش دست پر و پوچش دست خالی بود و جرنگ جرنگش هم این بود که بازی‌کن‌ها دو دسته می‌شدند و هر دسته برای اسبش پیش خود رنگی انتخاب کرده، با قرعه سوار دسته مقابل شده میپرسیدند: جرنگ جرنگ، اسب چه رنگ و رنگ آن را از دسته مقابل می‌پرسیدند که باید صحت آنرا جواب بیاورند و در صورت درست گفتن و برد بالائی‌ها پیاده شده پائینی‌ها سوار میشدند و (مرد مرد من) هم آن بود که مقیاس وزنی را دسته‌ی پیش خود معلوم می‌کردند و از دسته مقابل می‌پرسیدند، به این صورت که (استاد) می‌گفت:
«مرد مرد من» و بقیه جواب میدادند: «لب لب تو». استاد می‌پرسید: «باقالی به چن من؟» دسته مقابل جواب می‌دادند مثلا: «ده من، یا بیست من» ... که اگر کم گفته بودند، استاد می‌گفت: «بالاتر» و اگر زیاد گفته بودند می‌گفت:
«پائین‌تر» و وقتی هیچکدام از جواب‌ها درست درنمی‌آمد، می‌گفت: «خر، خر شیرازی» و این جمله‌ئی بود که با شنیدن آن، هر دسته که برنده شده بود، یک سر تا سر کوچه، یا تا نقطه‌ئی که استاد معلوم کرده بود، سوار دسته‌ی بازنده می‌گردید.
«ترنا گل» هم آن بود که خطی گرد بر روی زمین می‌کشیدند و عده‌ای که مثل شاه وزیری که با حکم «قاپ» محکوم شده بودند، در داخل خط می‌رفتند و عده‌ای که «هیئت حاکمه» بودند، هریک به تنهائی ترنائی به دست گرفته در خارج خطّ به جان آنها می‌افتادند و محکومین داخل خط باید درحالی‌که «از
ص: 362
خطّ خارج نشوند» با پا، حملات آن‌ها را دفع بکنند.
بازی‌های «عمو زنجیرباف» و دیگر بازی‌ها هم تقریبا صورت‌های مشابه همین بازی‌ها را داشت که جهت احتراز از تطویل کلام، از توضیح بیشترشان خودداری میشود.

ماه قمار!

قمارهای شبانه‌ی گوناگون، امثال (طاس) و (هشت و نه) و (خال بالا) و (شمندفر) و (گنجفه) و (بانک) و (پاسور) و (روی هم) و (فکری) و ده‌ها نوع آن هم سرگرمی‌های دیگر شب‌های ماه رمضان به شمار می‌آمد و در تمام سال همین ماه بود که اگر برای مؤمنین بهار عبادت به شمار می‌آمد، برای قماربازها ماه قمار محسوب می‌شد و مفت‌برها و حرفه‌ئی‌های آن هم بودند که از مدت‌ها پیش دام‌های خود را در برابر تازه‌کارها و بچّه تاجرها و پسر حاجی‌ها و به میراث رسیده‌ها و ناظر خریدها و مباشرها و تحویل‌دارها و امثال آنها پهن می‌کردند.
بعد از این‌ها، لات‌ها و قماربازهای لانتوری بودند که آنها نیز بی‌کار ننشسته، با (خال سیاه‌بندی) و (چوب در کمربند) و (فرفره فرنگی) و دیگر قمارهای مخصوص به خود ماه قمار را در روزها رونق میدادند.
(خال سیاه‌بندها) آنهائی بودند که سه ورق بازی را که دو تای آن خال قرمز و یکی از آن خال سیاه داشت در دست گرفته، نشان میدادند و برداشتن خال سیاه را برنده محسوب می‌کردند و ورق‌ها را جلو چشم طرف، روی زمین انداخته، با هردو دست، به سرعت آنها را پس و پیش می‌کردند. و البّته که هرگز خال سیاه نصیب کسی نمی‌گردید، مگر هم دستهای خود آنها که برای اغفال دیگران گاهی آنرا از زمین برمی‌داشتند.
ص: 363
قمار کمربند هم که باید نام آن را مانند (خال سیاه) جیب‌بری دیگر معلوم کنیم آن بود که تسمه چرمی باریکی را که از میان تا کرده بودند، به دور هم چنبره کرده دو سر آن را در دست می‌گرفتند و چوبی مثل مداد به دست بازی‌کن می‌دادند که در سوراخ وسط چنبره گذارده آنرا بطرف خود بکشد و در صورتیکه چوب در کمربند گیر بکند برنده محسوب شده پول پرداخته را دو برابر دریافت بکند که اگر در بازی خال سیاه و فرفره، تصادفا امکان بردی می‌رفت، در این بازی هرگز بردی نمی‌توانست داشته باشد. که اولا تمام مشتریان آن را دهاتی‌ها و بی‌اطلاع‌ها تشکیل می‌دادند و ثانیا در صورت درست قرار دادن چوب هم باز حقه بکار برده سر تسمه را در انگشت برگردانده بازی‌کن را بازنده میساختند.

امر مهم‌

امّا آنچه در تمام این مسائل قابل اهمیّت بود، آن بود که در این ماه هیچیک از طبقات، اعمّ از لوطی و مشدی و لات و فاسق و فاجر و دزد و قمارباز لب به مسکرات نمی‌آلودند و می‌خواری این ماه را بر خود حرام مؤکّد می‌ساختند و آن را جرم نابخشودنی می‌دانستند!

اعمال شبهای احیا

شب‌های نوزدهم و بیست و یکم و بیست و سوم، شب‌های احیا و یکی از آنها (شب قدر) بود که در آن شبها باز، غسل‌های مستحبّی گوناگون تأکید شده بود و حد اقل صد رکعت نماز قضا یا مستحب در هریک از آنها و اعمال بسیار دیگر که کمترین آن‌ها ده صد بار استغفار با صلوات و هزار بار صلوات با صدا و روی سر گرفتن قرآن و تا حدّ نهایت صدا را به اللّه و لبیک بلند کردن و در این شب‌ها هم بود که بعد از صداهای اذان دسته‌جمعی ظهر و مغرب که همه مردم از کوچک و بزرگ باهم اذان میگفتند! و هاون کوفتن‌های عصرهای زنها و
ص: 364
ته‌دیگ کندن‌های سحرها و مناجات، اذان‌های نیمه‌شب‌ها پر ولوله‌ترین صداهائی بود که از مردم کوی و برزن و هر خانه و هر مسجد بلند می‌گردید و از پاسی گذشته از شب تا نزدیک سحر، لا ینقطع به گوش می‌رسید. شب مزد و شب انعام که باید با صدای هرچه بلندتر آنرا از خدا درخواست بکنند!

اعمال شب بیست و هفتم- کله‌خوری- توپ مروارید

شب بیست و هفتم ماه رمضان هم شب مرگ ابن ملجم مرادی قاتل علی علیه السّلام بود که در این شب به شادی و سرور آن همه اهالی، کلّه‌پاچه می‌خوردند و کلّه‌پاچه نذری می‌پختند و پخته نپخته، به در خانه‌ها می‌دادند و در حاجت روائی‌های خود، برای سال‌های بعد نذر کلّه می‌کردند در این عقیده که سر ابن ملجم را میخورند!
اعمال دیگری نیز این شب داشت که از عصر آن، دخترها و بیوه‌زن‌ها به طرف (توپ مروارید) که توپی مفرغی بزرگ بر روی دو چرخ و بر بالای سکوئی بود و در جای پیکره فعلی میدان ارک، مقابل وزارت اطلاعات، قرار داشت رو می‌آوردند و جهت بخت‌گشائی از زیر آن رد شده، بر لوله آن سوار می‌شدند و سر می‌خوردند و این کار را مجرّب‌ترین عملی می‌دانستند که با آن تا سال دیگر به خانه شوهر می‌روند و اشعاری از این قبیل داشتند که دو بیتی اول آنرا هنگام سوار شدن و سر خوردن و دو بیتی دوم را موقع دخیل بستن می‌خواندند:
ای توپ تن طلائی‌از غم بده رهائی
ص: 365 بختی جوون و نون‌دارروزی بکن ز جائی
**
ای توپ، چاره‌ها کن‌کارم گره‌گشا کن
صد تا گره به هر نخ‌من می‌زنم تو وا کن
اشعاری هم مردم در تسخره آنها ساخته بودند که از این جمله بود:
ای توپ سر برنجی‌از حرف من نرنجی
یه مرد شوخ دلخواه‌یه گوشه‌ئی، یه کنجی
**
توپ قشنگِ مرواری‌یه چیز الّا اکبری
زیر دلم زِق می‌زنه‌دم بساعت نق می‌زنه
**
دختر خانِ سردارم‌آمُخته‌ی به این کارم
... من دسته می‌خوادمرد کمر بسته می‌خواد
**
وقتی که .... می‌گیره‌قلبمو مالش می‌گیره
.... کار نمی‌شه‌چاره آزار نمی‌شه
**
... رو سابیدم‌بسکی ..... مالیدم
یالّا بده یالّا بده‌یه بی‌گمون و سرزده
دسته‌ای کله نلبکی‌کره الاغی، خرکی

** دیگر اعمال شب بیست و هفتم‌

دیگر از کارهای این شب یعنی شب بیست و هفتم نوره (واجبی) کشیدن و بزک
ص: 366
توپ مروارید در اواخر کار و در یکی از روزهای وسط هفته، چه در شب جمعه و عصر روز جمعه نهایت ازدحام به گرد آن از زن و مرد فراهم میآمدند. زن و دخترانی که برای حاجت‌روائی و بخت‌گشائی و مردان و جوانانی که جهت لمس و مس و جلب و صیدشان جمع میشدند.
ص: 367
میدان و توپ مروارید، در ابتدا و زمانی که توپ معروفش در آن بر روی سکوی کاشی‌کاری شده نصب شده بود. در این روایت که این توپ نظر کرده شاه چراغ شیراز میباشد که خودش از آنجا بدون هیچ وسیله از شیراز به آنجا آمده متوقف مانده بود. و بروایتی که از هندوستان آمده، در عقیده بی‌پای اعجاز حاجت‌روائی و در واقع نان‌دانی و عشرتکده‌ای برای محافظان آن‌که تا به حاجت‌داران اجازه لمس و مس و دخیل بستن بدهند سر و کیسه‌شان بکنند و با شل و ول‌هایشان که راه باز بکنند.
ص: 368
کردن و تخمه بو دادن و شکستن و رنگ و حنا و وسمه گذاردن و کندن طلسم‌های سفیدبختی و انگشتر قولنج و انگشتر شرف شمس بود که از تیغ آفتاب دست به کار این‌گونه اعمال شده تا پاسی از شب به آن می‌پرداختند.
از پیش از آفتاب این روز جلوخان‌های مسجد شاه و کوچه پشت مسجد سپهسالار و پشت سیّد اسماعیل، جمعیّت زن و مردی بود که برای کندن این‌گونه طلسم‌ها و انگشترها، اطراف بساط حکاک‌های آن اجتماع کرده، نسخه‌هائی را که برای کندن همراه داشتند ارائه می‌کردند.
طلسم قولنج که بر روی انگشتر کنده می‌شد، به نام (خمس آیات) نامیده می‌شد که به شکل زیر معلوم شده به این صورت می‌کندند: و با روایت دیگر و نسخه دیگر کلمه (المقنطر) را کنده آنرا با چند حرف که اعداد صغیر آیه (تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ، فِیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ سَلامٌ هِیَ حَتَّی مَطْلَعِ الْفَجْرِ) بود، تکمیل می‌کردند. این انگشتر که بر روی نقره کنده می‌شد، علاج دل‌دردهای سخت بود که باید، بیمار دل‌دردی بر آن نظر کند و بیمار قولنج مزمن در انگشت نماید.

انگشتر شرف شمس‌

و امّا انگشتر شرف شمس را در این روز بدون جهت و بدون حساب تنها به صرف عقیده شخصی و متعارف و یا آنکه در سالی که شرف شمس به چنین
ص: 369
روزی اصابت کرده بوده می‌کندند.
زیرا مطابق نجوم، احکامی که درباره شرف شمس تعریف کرده‌اند شرف شمس در یکی از ساعات روز نوزدهم فروردین می‌باشد و در این روز است که خورشید در شرف قرار می‌گیرد با دلیل توضیحی آن از قول منجمین مشهور در این اشعار که ذکر میشود:
شرف آفتاب دان به حمل‌ثورمه را شرف‌شناس محلّ
................ ..............
شرف شمس نوزده درج است‌یاد گیر این‌که مایه فرج است
که نوزدهم برج حمل، یعنی نوزدهم فروردین و شرف شمس هم عبارت از چند حرف و اشکال نامأنوس بود که از این ابیات مبنا می‌گرفت:
ها و سه الف کشیده مدّی بر سرمیمی کج و کور و نردبانی در بر
چارش الف و هائی و واوی معکوس‌می‌دان به یقین نام خدای اکبر
که اصل عربی این اشعار را هم به علیّ ابن ابی طالب نسبت می‌دادند و معتقد بودند، چنانچه در ساعت و دقیقه معین کنده شود، دارنده را به متعالی‌ترین مقامات می‌رساند که شکل آن هم به این صورت معلوم شده بود:

بخت‌گشائی‌

بعد از این‌ها اعمال دیگر بخت‌گشائی در این شب بود که دل گوسفند سیاهی را زیر منبر مسجد دفن بکنند، و دیگر قفل بسته‌ئی را بیرون در مسجد به اولین مردی که بعد از نماز، از مسجد خارج شود، بدهند تا باز بکند، و بخت بسته هنگام باز نمودن، او نیت بکند. دیگر عمل مباشرت و مقاربت در این شب بود که نباید تعطیل بشود! و از واجبات می‌دانستند که به خوشنودی به درک واصل شدن دشمن علی، یعنی (ابن ملجم) حتما انجام بشود. «اگرچه راه کربلا بسته
ص: 370
بوده، از راه قم بروند؟!» بی‌مروّت را در خلا اندازند!

پیراهن مراد

روز بیست و هفتم، روز پیراهن مراد بود و این پیراهنی بود که باید از پول گدائی می‌دوختند و عقیده داشتند که با پوشیدن آن پیراهن، هر مراد و مطلبی داشته باشند، تا سال دیگر برآورده خواهد شد، که تقریبا بیشتر آن را دختران بخت‌بسته‌ی خانه مانده و بیوه‌زنها دست و پا می‌کردند. لذا از اول ماه رمضان، دور کوچه محلّه‌ها براه افتاده از هر مرد جوان چیزی گدائی می‌کردند و شب بیست و هفتم، پارچه‌اش را که معمولا سفید به دلشان مینشست خریده روز بیست و هفتم از صبح زود، چرخ خیاطی‌ها را به مسجدها، که پاتوق مخصوص و مناسب‌ترین آنها مسجد سپهسالار بود می‌کشیدند و مشغول می‌شدند و در همین روز بود که چرخ‌ها و جماعات دوزنده و حاجتمندان پیر و جوان، صحن و شبستان مسجد را به‌صورت کارخانه دوزندگی درآورده صدای قرقر چرخهای آنها، تا بیرون در مسجد به گوش میرسید، علاوه بر گله به گله خیاطهای مزدکار زن و مرد که کار راه‌اندازی میکردند. باید گفت دوختنی‌های این روز منحصر به پیراهن مراد نبود بلکه کیسه‌ی مراد، چادر نماز و چارقد مراد و دیگر دوختنی‌های حاجت که بنظر داشتند در این روز می‌دوختند و زمانی دوختنی‌ها
ص: 371
عملشان درست انجام شده فایده میرساند که کوک‌ها یا بخیه‌های آخر آن حتما میان نماز ظهر و لا اقل تا عصر به اتمام رسیده به مغرب و تاریکی شب نکشیده باشد و بلافاصله پیراهن‌ها را که معمولا جهت بخت و طالع و شوهر و وصال معشوق و مانند آن بود، پوشیده، کیسه‌ها را که جهت برکت جیب و غنی شدن بود، سکّه‌ئی در آسترش دوخته، در جیب میگذاشتند و دستمال‌ها که برای عزّت و آبرو و زیادتر آنها دستمال شب! بود و برای شیرین شدن به ذائقه شوهر یا مطلوب دوخته شده بود، از زیر چادر «به خود» مالیده دو رکعت نماز حاجت با آن به جا می‌آوردند و با این ترتیب عمل پیراهن و دوختنی‌های مراد به پایان می‌رسید.

شب اول ماه‌

غروب شب اوّل ماه شوّال، باز از ساعت‌های پر جنب و جوش ماه رمضان به حساب می‌آمد که اگر ماه از سی کمتر بود و تقویم‌ها، آن را بیست و نه روز گفته بودند از هنگام آفتاب زردی تا یکساعت از شب رفته روی بام‌ها و گل‌دسته‌ها و بلندی‌ها، سر به سوی جنوب غربی آسمان کرده، به دنبال ماه می‌گشتند که این ماه دیدن نیز باید با مشاهده جماعت و چند عادل محلّ انجام گرفته باشد که باز این نیز از دو حالت خارج نمی‌توانست باشد، که یا ماه را اجماع دیده، فردا را عید می‌گرفتند و یا اختلاف تقاویم و ابر و مه و بارندگی مانع رؤیت آن شده موکول به رسیدن خبر و تلگراف از کربلا و نجف میگردید که سحر را باز برخاسته نیت روزه می‌کردند و چنانچه خبری نرسیده بود، خود تلگراف به علمای اعلام اعتاب مقدّسه کرده، استفسار و کسب تکلیف می‌کردند. هم‌چنین باز پر بودن ماه و سی روز بودن آن نیز بی‌حرف و سخنی
ص: 372
نمی‌توانست باشد که بعضی ماه را باریک دیده، شب اول ماه و بعضی ماه دوشبه دانسته روز سی‌ام را روز عید دانسته در شک و تردید حرام و حلال، روزه آن روز می‌افتادند، که آن را نیز لازم می‌آمد تا از خارج تحقیق و استعلام بکنند.

فطریه- نماز عید

در آخر فطریه و نماز عید فطر و افطار بود که قبل از افطار شب اوّل ماه باید هرکس فطریه خود را که یک من نان گندم. جو. برنج «آن‌چه که خود مصرف مینمود» به مستحق رسانیده یا معادل قیمتش پول پرداخته، یا از مال خود جدا کرده کنار بگذارد و این نیز به این صورت‌ها انجام می‌گرفت که هرآینه دسترسی به مستحق منظور نبود، فطریه را که اگر گندم بود، برای هر نفر، شش عباسی (یک ریال و دو دهم ریال) و اگر جو بود، چهار عباسی و اگر برنج بود، دو قران (دو ریال) تا دو قران و نیم کنار گذارده یا اگر پول موجود نبود از اشیاء غیرضروری اتاق چیزی مانند: لاله. جار . کاسه بشقاب و غیره را نیت کرده، پیش خود گرو می‌گذاشتند و پس از پرداخت فطریه که در اولین فرصت باید انجام می‌گرفت، از گرو خارج می‌ساختند. این فطریه در درجه اوّل به فامیل مستحق و بعد به همسایه مستحق و آشنای مستحق و بعد از آن‌ها به مستحق شرعی که کور و کر و ناقص العضو باشد تعلق می‌گرفت و هرآینه فطریه‌دهنده خود مستحق شرعی و عرفی بود و قادر به پرداخت نبود نقد و جنس فطریه خویش را
ص: 373
میان خود و زن و بچه، دست‌گردان کرده بمصرف میرساند و اگر مستحق، مردی بی‌کس و بی‌اهل و عیال بود، از دست راست به دست چپ خود داده، دو مرتبه از دست چپ خود گرفته، خویش را بری الذمّه مینمود.
نماز عید چنان بود که مأمومین هر امام جماعت، از اول آفتاب روز عید، پای برهنه، به در خانه او جمع شده به تکبیر و ذکر اللّه و اکبر و الحمد و للّه کثیرا می‌پرداختند و این چنان بود که مکبّری اللّه اکبر گفته، دیگران نیز، اللّه اکبر می‌گفتند و پس از هر چهار اللّه اکبر، یک بار (اللّه اکبر، اللّه اکبر، لا اله الّا اللّه و اللّه اکبر، و للّه الحمد علی ما هدانا و له الشکر، علی ما اولینا) می‌گفتند و این کلمات را با هروله کردن و خود جنبانیدن، تکرار می‌کردند تا (آقا) یعنی امام لباس پوشیده و آماده شده با تحت الحنک آویخته از منزل بیرون بیاید و از شرایط آقا (امام) نیز آن بود که از این زمان عمامه از سر برداشته، پاها را برهنه کرده، متذکّر به اذکار مذکور بوده باشد و قبل از آن یعنی بعد از نماز صبح هم که باید عده‌ای آقا را به حمام برده دست و پا و ریش و سبیلش را حنا ببندند و موقع بیرون آمدن از خانه خنجری به پرشال یا شمشیری از روی عبا مانند کسی که به جنگ یا جهاد میرود حمایلش باشد و طرز حرکتش هم بطرف مصلّا، شتاب‌زده و چالاک و شتابان بود و بقیه که دنبالش میدویدند و به این صورت آقا از جلو و متعاقبان ذکرگویان و تکبیرگویان براه افتاده به خارج شهر، در محلی که سقف و سبات نداشته باشد می‌رفتند و نماز عید را به جا آورده ،
ص: 374
پس از اطمینان از حلول ماه شوال روزه‌بگیران در طلوع آفتاب، به در خانه امام مسجد خود رفته، با سلام و تحیّت و صلوات امام را از حضور خود مطلع نموده امام با آویختن تحت الحنک از عمامه و شمشیری که به سمت چپ از روی لباس خود حمایل کرده بود جلو افتاده مأمومین با گفتن دسته‌جمعی الهم لبیک الهم لک لبیک ...
امام را به خارج دروازه شهر رسانیده اقامه نماز عید میکردند.
ص: 375
با خاک تربت یا خرما و مویزی افطار کرده، از راهی که غیر از راه اول بود مراجعت نموده، امام را به خانه رسانیده متفرّق می‌شدند.
ص: 376

شیلان‌کشان‌

اگر برای رسیدن ماه رمضان و استقبال از آن (کلوخ‌اندازان) لازم میآمد که باید عیش و نوش‌های آن ماه را جلو انداخته با خوردن و نوشیدن و مناهی و ملاهی ذخیره‌ی ذهنی و نشخوار لذات داشته باشند پس از ماه رمضان هم (شیلان‌کشان) واجب میگردید که باید تلافی آن یک ماهه‌ی محرومیت را درآورند و از جمله لهو و لعب و اقدام به هرگونه منهیات بود که آنرا مزد زحمات و رافع خستگی گرسنگی‌ها و تشنگی‌ها و محرومیت‌های یکماهه میدانستند. از جمله (مفت‌بری) ها و مفت‌خوری‌ها و تعدی، تجاوزات به یهودیان و بهائیان که برایشان هم فال و هم تماشا آمده، هم عیش و نوش و خوشگذرانی و کامرانی و کامروائی داشته و هم جهاد فی سبیل اللّه نموده بیدق کفر را سرنگون! و علم اسلام را در سرزمین الحاد فرو ببرند! به این ترتیب که هر روز چیزی را بهانه کرده به محله کلیمی‌ها میریختند.
از جمله وقتی (محمدی) کردن کلیمی‌ای را بهانه گرفته هجوم به یهودی‌ها
ص: 377
میبردند و روزی تجاوز ارمنی‌ای را به زن مسلمان دستاویز ساخته به کوچه ارمنی‌ها و دکان و خانه‌های آنان میریختند و زمانی بهائی‌ای را چو می‌انداختند که از سقاخانه آب خورده هرکس را که قبا و عبا و ردا و عمامه و کفش و کلاهی ارزنده داشت مورد تعدی قرار داده لخت میکردند.
بدتر از همه وضع و حال یهودان بود که پشت و پناهی نداشته هر عقده را به سر آنان خالی میساختند و بی‌زورتر از همه بودند و میتوانستند به مال و جان و ناموسشان تجاوز بکنند و روز و هفته‌ای نبود که خانه و مال و عیالات کلیمی‌ای مورد دستبرد قرار نگرفته دستخوش نامردمی اجامر نشده باشد، در حالیکه ارامنه از طرف دولت روس و بهائی‌ها از جانب انگلیس حمایت شده جز در مواقع بی‌سامانی و تحولات سیاسی مورد تعدی واقع نمیشدند.
خود دولت‌ها و مذهبیون نیز مسبب دیگر تهاجم به کلیمی‌ها و غیر مسلمانها میشدند به این‌گونه که چندانکه حکومتی خود را در معرض ضعف و زوال مینگریست الوات و لشوش را وادار به غارت محله کلیمی‌ها میکرد و طرف اعتقادی همچه که بازار خویش را کاسد مینگریست تحریک جهودکشی و ارمنی‌کشی و مخصوصا بهائی‌کشی که وجهه کاملتری میآورد مینمود و وقتی میتوانستند این دسته‌جات در امنیت و آسایش بسر ببرند که هرچند گاه یک مرتبه پولی سرهم کرده روانه حضور بکنند و با تأخیر آن‌که مجددا کافر و نجس و بیدین و همه عیبه و مفسد و ملحد میشدند!
از این جهت هم بود که کلیمی‌ها همواره از ترس مزاحمین و چپوچیان تا جلب نظر نکنند در بدترین وضع و حال میزیستند، اگرچه با اینحال نیز از گزند غارت و تجاوز در امان نمانده، هر از چندگاه در معرض هجوم واقع میشدند.
جالب این‌که همین نهی از منکرکنان، در مهاجمات، شیشه‌های عرق و
ص: 378
خم‌های رسیده، نارسیده شرابهایشان را «که شراب جودی (جهودی) را پرنشئه‌ترین شرابها میدانستند» در خورجین‌ها نهاده و به کول گرفته در حالیکه خمره (لپپر- لمبر) زده سر و برشان را آلوده و (نجس!) مینمود فریاد:
دین اگه دین احمده‌باقی مذهبا بده، میزدند!
و شعار زیر که در مهاجمات بزرگ که معمولا در بعد از محرم‌ها و ماه رمضان‌ها صورت میگرفت بکار میآمد، به این وجه که قبلا چند تن براه افتاده یکی مقدمات و متن اشعار را خوانده، بقیه مؤخره‌اش را جواب میگفتند و امثال خویش را همراه میساختند و با دلسوزی بحال پیغمبر خود در این شعر که:
چه زحمت دادت این ناپاک امت‌محمد یا محمد یا محمد
هجوم به (محله) و خانه‌ها برده، کاری نبود که نمیکردند و فجیعت و شنیعتی نه که بجا نمیآوردند و همراه آن:
جهود که بی‌حمیّته‌سر تا بپاش اذیته
دروغه پا تا بسرش‌خلا بگور پدرش
دشمن دین احمده‌نگوش جهود که مُرتده
شال و قبا و پیرهنش‌مالش و بچه و زنش
نگو بَده که مالته‌ببر و بکن حلالته
و بقیه که دنبال میکردند:
دین اگه دین احمده‌باقی مذهبا بده
در اینصورت واضح است که با این تهییج و طغیان چه به روزگار کلیمی‌ها میآمد در اینحال باید دید در وقتی که شیشه‌های عرق و (کپ) و خمره‌های شراب
ص: 379
در امان نمیتوانستند بمانند، پول و مال و دارائی و زن و بچه و عرض و شرف آنان چه بروزشان میآمد؟! و بدتر از این رفتار با بابی‌ها و بهائی‌ها که وقت و بیوقت و بهانه و مستمسک نمیشناخت و هر لات و گرسنه و بی‌سروپا و معرکه‌گیر و هوچی و مندیل‌بسته و لش و مفت‌خوری میتوانست به هرکس که بخواهد آویخته به هر جا که بتواند دستبرد زده نام بهائیت یا بابیت بر او بچسباند، حتی در روز روشن و ملأعام که هرآینه کلاه نوی بر سر یکی یا عبای ارزشمندی به کول کسی بنگرد به او چسبیده با چند سیلی و دشنام و تهمت بابی‌گری از سر و دوشش ربوده جیب و بغلش را لخت بکند!
باید گفت ژنده‌پوشی و ژولیده‌وضعی نه اختصاص به یهودیان داشت بلکه یکی از تدبیرهای زندگی مردم کم‌توان شده بود که هرآینه فاقد زور و قدرت حفظ خود بودند هرگز نمیتوانستند امنیت و صیانت مالی و جانی داشته باشند و چاره همین بود که برای خود صورت گدایان درست بکنند، چه بتدریج و اواخر سلطنت احمد شاه کار جسارت اوباش به آنجا رسیده بود که هر لش و لات میتوانست سرراه بر عابران گرفته، با چند تن مثل خود به لخت کردن مردم بپردازد. به این شیوه که چون گذرنده‌ای را با سر و وضع نو، مثلا با کفش یا کلاه و عبای پاکیزه بنگرند یکیشان با گفتن کفش، یا عبا، یا قبایش بابیست، دستیاران را موظف به ربودن آن نماید و همراهش محتویات جیب و بغل و هرچه دیگر او، تا مرکب و بار و بنه‌اش که به یغما ببرند، و وای به حال ناشناس و بی‌اطلاعی که متعرض شده، لب به بازخواست و احیانا به بد و بیراه گشوده مقاومت بکند، که جانش هم بر سر مالش رفته بود، چنانچه حاج محمد علی رزاز یکی از کسبه معتبر سنگلج که در خارج محله خود هر تکه‌اش سهم چاقوی نفری شده بود.
ص: 380

تفریح و تفریحگاهها

اشاره

این اماکن نیز تفریحگاههای مردم تهران و عبارت بود از: دهات و قراء و قصبات و پستی بلندی‌های شمیرانات مانند تجریش، پس‌قلعه، دربند، توچال، آبشار، امامزاده ابراهیم، دزاشیب، سلطنت‌آباد، اقدسیه، قلهک، زرگنده، جوستان، امامزاده قاسم، گلاب‌دره، ناودانک، نیاوران، فرمانیه، استخر ملک، اوین، درکه، امامزاده صالح ، لویزان، رستم‌آباد، اختیاریه، جماران، کن، سولقان، باغ فیض ، طرشت، فرحزاد، ینجه‌زار، امامزاده داود، ونک، آسیاب فرمانفرما. طهران قدیم ؛ ج‌3 ؛ ص380
گر: فرح‌آباد، سلیمانیه، دولاب ، اکبرآباد دولاب و اکبرآباد باغشاه، قهوه‌خانه ارباب محمد صادق دولاب، تمام محوطه خارجی آسیابهای اطراف شهر که آب و درختی از آن بنظر میرسید. دیگر هر ده و باغ و سبزه‌زار و آبادی‌ای که درخت و سایه و آبی از آن سراغ میشد، مانند: منصورآباد، دولت‌آباد، ابن بابویه، مسجد ما شاء اللّه، صفائیه، باغ شاه، باغ شاه سلطنه ، آب متکا ،
ص: 381
چشمه‌علی، قبر درویش صفا و هر باغچه و مزرعه و تفرجگاهی، اعم از شخصی و وقفی و اجاره‌ای که اذن دخول در آن مییافتند! مثال باغهای عشرت‌آباد، یوسف‌آباد، بهجت‌آباد، جمشیدآباد، باغ اناری، عباس‌آباد، فیشرآباد و دیگر: فضای امامزاده‌ها و باغ و باغات و درختکاری و سبزه‌زارهای اطراف آنها مانند شاه عبد العظیم و باغات وقفی اطراف آن امثال: باغ ملک، باغ طوطی، باغچه علیجان، باغ سراج و بی‌بی زبیده و صحن و اطراف و آب و سایه‌های آن. امامزاده حسن، امامزاده معصوم، سید ملک خاتون، امامزاده گل زرد ، باغ یوسف‌آباد، استخر ارمنی‌ها، آسیاب گاومیشی و خلاصه هر نقطه‌ای که آب و درخت و سبزه و صفائی داشته میتوانستند اوقاتی را در آن گذرانده به استراحت و عیش و نوش و تفریح سالم و غیرسالم عرق‌خوری و خانم‌بازی و استعمال دود و دم تریاک و چپق و چرس و بنگ و حشیش بپردازند، که البته اماکن زیارتی مخصوص متشرعان و غیر الوات‌ها و باغ و باغات دوردست‌تر و غیر زیارتی برای داش‌مشدی‌ها و خوش‌گذرانهای بی‌بند و بار میآمد.
از اول بهار مردم دسته دسته در مواقع فراغت به یکی از این اماکن روآورده، یعنی از شهر و مشغله آن به در زده وقت‌گذرانی میکردند و این هواخوری‌ها و تفریحات مستمر همچنان ادامه داشت تا فصل خزان و برگ‌ریزان که پرندگان ییلاق قشلاق کرده آنها نیز به خانه لانه‌های خودسر بکنند.
ص: 382
مزار و صحن ابن بابویه رحمة الله علیه که مردم هم برای زیارت و هم برای تفریح و وقت‌گذرانی می‌آمدند.
ص: 383
تهرانی یعنی خوش‌گذران و بیخیال و لاابالی که از هر فرصت جهت کامیابی استفاده کرده خلاف روحیه زیر در روی و دفع الوقت در امور مثبت زندگی در طریق کیفیات و لذات و خوشگذرانی هر دقیقه و لحظه را غنیمت دانسته هیچ فرصت را از دست نگذارد و ازاین‌رو چندانکه نسیم نوروزی شاخه‌های درختان را به جنبش درآورده زحمت لشکر سرما از سرشان برمیخاست جمع جمع و دسته دسته راه طرفی از اطراف شهر را در پیش گرفته، پای آب و کنار سبزه‌ای آرمیده خود را در اختیار طبیعت میگذاردند و شاید اگر در میان دراویش و اهل تصوف مملکت کسانی یافت میشدند که عالم (دم غنیمت است) را در کمال عقیده و ایمان پیروی داشتند همان مردم تهران و نژاد اصیل همین آب و خاک بودند که جز بر آن و بر آنچه که ساعت و دقیقه و لحظات ایشان را شادمان داشته باشد نمیاندیشیدند.
بدین سبب تا آنکه این تعیش را بهتر تکمیل نموده آنرا به سر حد کمال برسانند در این خوشگذرانی‌ها نیز قانونی بنام (دانگ) داشتند که مخارج هر گردش و عشرت را در شبانگاه همان روز به سهم و تقسیم آورده میان خود سرشکن میکردند تا تحمیلی بر یکدگر نکرده باشند و از همین جهت هم بود که دوستی‌هایشان خلل‌ناپذیر گشته عمری بدون دلخوری از هم و ریب و ریا دوام مینمود، مگر مهمانی‌ها و ضیافت‌های دعوت از یکدگر که از این اصل برکنار و جان نثار میکردند.
قانون دانگ هم به این صورت بود که برای گشت و گذار خارج شهر (مادرحساب) ی داشتند که کار خرید و خرج و ده و داد را بعهده او میگذاشتند و برای آنکه تحمیلی به جیب او نشده و احیانا در مضیقه بی‌پولی و خجالت تنک‌مایگی قرار نگرفته باشد هریک قبل از حرکت علی الحساب مبلغی پرداخته
ص: 384
در آخر حساب میکردند، یا یکنفر خود، داوطلب خرج شده آخر وقت تسویه مینمود، که توضیحا این قرار و قاعده خاصه گردش و تفریح خارج شهر و دروازه و سفر و اجتماع و مثل آن بود و در خانه و منزل و دکان و داخل و در و بیرون‌های دو سه نفره هرگز این قرار برقرار نمیگردید که دوستی و رفاقت و مصاحبت برایشان ارزشمندتر از این میآمد، اگرچه در آن صورت نیز هریک ملاحظه دیگری را نموده حساب (یک سر بنشین، یک سر پاشو) را که اگر جائی او دست در جیب کرده این در جای دیگر دست بجیب بکند و اگر آن، دفعه‌ای جور این را کشیده مرتبه‌ای هم این رنج آن را تحمل نماید نگاه میداشتند.
همچنین بود قانون خدمات این گشت و گذارها که آن نیز میان همه تقسیم شده، یکی پخت و پز و بساز و بیارش را بعهده میگرفت و یکی امر نظافت و جاروی و آب‌پاشی مکان را عهده‌دار میگردید و یکی خرید اشیاء را متقبل گشته، یکی کار چای و سماور و یکی شستشوی استکان نعلبکی قوری آنرا به گردن میگرفت، و به همین ترتیب، یکی دیگ و کماجدانش را بار گذاشته یکی هیمه جمع کرده، آن دگری آبش را میآورد و آن سفره گشوده، این سبزی، میوه افشره‌اش را میگذاشت و یکی سفره را جمع کرده، یکی ظروفش را میشست و شاد و خوش و خرم شروع کرده، خوش و شاد و خندان از هم جدا میشدند، و مشابه این قانون (سفره‌های عرق‌خوری) هایشان که اگر صورت دانگ هم نداشت اما خالی از آن هم نبود که یکی عرقش را خریده یکی مزه‌اش را فراهم مینمود و یکی پول در باغی‌اش را داده، یکی آجیل و دگری میوه، آن یک شیرینی و آن یک غذا و آن دگر (مچل) اش را فراهم مینمود، تا سایر مخارج و ریخت و پاش‌هایشان که همه حساب همدگر را داشته تحمیلی بر یکدگر نمیشدند، در قاعده و قانون درویشی و درویش‌صفتی که هیچ یک کلّ و سربار دگری نبوده، اول رفاقت را صفا و صداقت و ملاحظه و دوام آنرا در
ص: 385
باغ ییلاقی کامرانیه، واقع در شمال شمیران متعلق به کامران میرزا پسر ناصر الدینشاه و مشابه این باغ و عمارتی که برای قشلاق خود در خیابان امیریه داشت و عصرها بزک غلیظ زنانه (سرخاب سفیداب) نموده به عیش و سرور مینشست. همراه افعال و اعمالی که قلم از شرحش شرم میکند؟!
ص: 386
نهری بنام (آب‌کرج) که آب آن در زمان رضا شاه از رودخانه کرج گرفته شده تفریحگاه از نزدیک غروب ببعد اهالی بوده، تا ساعاتی بعد از نیمه‌شب در آن بساط طرب گشوده بزن و بکوب میکردند، و درختهایش از نوع «زرده‌بید» که رشد سریع داشته، سه چهار ساله به این رشد و ضخامت رسیده بود. نهری که تا قبل از احداث و جریان آب در آن زمین‌هایش متری نیم و یک ریال به سختی معامله میشد و پس از جریان آب که تا به چهار و پنج تومان و زیادتر از آن رسید. البته زمین‌های زیر آب، نه بالای آن و بالائی‌های آن نیز که پس از احداث سد کرج و رسیدن آب لوله از آن توانست به نرخ زمین‌های زیر نهر برسد.
ص: 387
یگانگی و برابری و برادری و یک سوزن به خود زدن و یک جوالدوز به دیگری دانسته، رندی و زیرکی و مفت خود دانی به فکر خود نمیگنجاندند. در فرایاد داشتن رویه پسندیده نصفت و مرافقت از صوفیان و قلندران که هرگاه گرد هم آئی و ملاقات هم را طالب میشدند اگر یکی (دیگ جوش) اش را بار گذاشته بود یکی نانش را میبرد و یکی پیازش را و برای چای و قلیانش یکی ذغال و یکی قند و آندگری تنباکویش را وسط میگذاشت، همچنین دیگر حوائج و امور و خدمات آن را که هریک چیز و امریش را متقبل میگردید.

تاریخچه سهم- دانگ (سه راه دانگی)

قانون و قرار سهم و دانگ از بهترین رسومی بود که دوستی‌ها را مستحکم و برقرار و کدورت‌ها را مانع و «به آن خاطر که برخورد و تضاد از تصادم منافع به میان میآید» از جمیع اختلافات ممانعت مینمود و تاریخچه آن شاید از هنگام بنیان (کاروانسرای تفرشی‌ها) در تهران و ورود اهالی آن شهر در آن‌که رسم (دانگ) را چنانکه خواهد آمد مرعی میداشتند بوده باشد و یا شاید هم که این رسم از آن تهرانی‌ها بوده بنام تفرشی‌ها تمام شده بود.
در انتهای پامنار، با دویست قدم به طرف شرق سه‌راهی‌ای، که هنوز هم تا حدی صورت نخستین آن برجا میباشد بود که (سه راه دانگی) اش میگفتند و کاروانسرائی در آن بنام کاروانسرای تفرشی‌ها که مردم و مسافران تفرش در آن فرود میآمدند که کم‌کم نام کاروانسرای تفرشی‌ها به اسم کاروانسرای دانگی درآمد و سه‌راه آن به همین نام معروف گردید و تا اکنون که برقرار میباشد، به این تفصیل که چون (میرزا یوسف خان مستوفی) رئیس الوزرا گردید مسلم بود که
ص: 388
همشهریان و اعقاب و اقاربش را هم علی الرسم از آن نمد کلاهی میبخشد و طولی نکشید که کار ثبت و ضبط و تحریر و قلم دیوانی کلا در اختیار تفرشی‌ها که خط و ربطی نیز داشتند قرار گرفته هریک دارای کیا بیائی شدند و بقیه هم به همان خاطر روانه تهران گردیدند.
این مردم برای خروج از تفرش و مهاجرت به تهران قانون و قراری داشتند که هر ده نفر آنها باهم حرکت کرده همخرج میشدند و چون وسع مالیشان چندان نبود که همگی سر و بر آراسته داشته باشند پولی بر سر هم کرده یک عبا و یک جفت کفش و یک کلاه مقوائی دانگی میخریدند و هر روز عبا و کفش و کلاه را یکی مورد استفاده قرار داده سراغ کار و شغل میرفت و چون کاری یافته مسلط میشد عبا و ردا میان بقیه (قوام) میگردید، همچنین تا یکی‌یکی سر کار رفته مشغول میشدند و کفش و کلاه متعلق به نفر آخر میگردید، به همین صورت نیز
ص: 389
بود وضع کرایه حجره و سایر مخارج و ضروریات که میانشان بصورت دانگ و سهم درمیآمد و همین قانون و قرار تفرشی‌ها بود که از نظر پسندیدگی مورد قبول تهرانی‌ها واقع شده آنرا مورد اجرا و عمل درآوردند، اگرچه در خلال آن باز لوطی‌گری‌ها و داش‌مشدی‌گری‌های ذاتیشان بروز نموده، گاهی در عین قرار دانگ و سهم باز رگ سخاوت و بلندنظری یکی جنبیده مخارج تمام مجلس و دوستان جمع و (وارد) شوندگان و اطرافیان را بعهده میگرفت. به اینصورت که مثلا در یک مجلس عرق‌خوری عرق‌فروش را صدا کرده پول عرق و سفره‌ی همه مشتریان را گردن میگرفت و آن یک در چلوی‌ای که رفیقی خواسته بود پول غذایش را حساب کند به رگ غیرتش خورده پول غذای همه حاضران در چلوی را پرداخت کرده بود و همچنین در قهوه‌خانه‌ها و مجالس عمومی که با یک مختصر ادای احترام و یا اهانت به قبول پول چای از طرف کسی همه اهل قهوه‌خانه را از حاضران تا آیندگان و آنچه که تا آخر شب به آن قهوه‌خانه مراجعه کنند قبول مینمود. در هر صورت تاریخچه (دانگ) را باید از ورود تفرشی‌ها به تهران برای تهیه کار از زمان مستوفی الممالک اول بدانیم که هنوز نیز میان عده‌ای مرسوم و در بین جوانان که (پیک‌نیک) جانشین آن شده است.

باغ مستوفی‌

باغ مستوفی در (ونک) نیز یکی دیگر از استراحتگاههای مردم تهران بود که
ص: 390
میرزا یوسف خان مستوفی الممالک آنرا وقف نزول و استراحت زوار (امامزاده داود) نموده، در رفت و برگشت به امامزاده در آن منزل کرده وقت‌گذرانی میکردند.
باغی در چند صد هزار ذرع مربع با درختان سرسبز و کاج و چنارها و نهال و اصله‌های خرم بارآور و اشجار پرمیوه و کرت و جالیزهای پرمحصول و قنات خاصه جاری، با مظهری بسیار دلنشین در وسط باغ، همراه گوارائی و برندگی و سبکی ممتاز، در حد کمال که آب هیچ چشمه و قنات دیگر تهران و اطراف آن با او برابری نمینمود که بطور غیر محدود و رایگان و بدون مطالبه و اخذ هیچ پول و حق و توقع در اختیار واردان قرار میگرفت، در آن حد آزادی که چه بسا اهالی تهران که تمام دوره گرمای تابستان را در آن پرده و تجیر و چادر زده اطراق میکردند. از جمله خود حقیر نگارنده که همه ساله پانزده، شانزده روز تابستانها را در هر رفت و برگشت امامزاده داود با دوستان در آن منزل نموده، رفع خستگی کرده، در سلامت و طعم و برندگی آب آن همین بس که من کم‌اشتها باید روزی چند نوبت غذا، آن هم با اشتهای تمام بخورم.

ماجرای مهمانداری مستوفی از مراد!

در سمت جنوب باغ مقبره درویشی بود که هنوز برجا میباشد و صاحب آنرا مرشد و مراد مستوفی الممالک میدانستند و میگفتند مستوفی همه چیز خود را از یمن نفس قدسی و ارشاد ملکوتی او بدست آورده و آن باغ را برای استراحت وی ساخته و داستان زیر را که از بی‌نیازی و تارک دنیائی او میگفتند: چون
ص: 391
باغ دیگر برای نمونه از باغات اعیان و رجال.
ص: 392
باغ دیگر برای نمونه از باغات اعیان و رجال.
ص: 393
مستوفی الممالک به لقب و صدارت رسیده، از حیث ثروت و آبرو ممتاز میشود شبی تا آنکه مقام و موقعیت خود به نظر درویش رسانیده سپاس بکند درویش را دعوت نموده برایش بهترین وسائل آسایش را آماده ساخته نیکوترین امکانات را بوجود میآورد، اما صبح اثری از او ندیده، در عوض بوی بدی از اطاقش استشمام میکنند و چون به تفحص برمیآیند آنرا از پلیدی‌ای مینگرند که مرشد با انگشت به در و پیکر و فرش و اثاث و آئینه و پرده و مبل و دیگر اشیاء مالیده و کاغذی از او به دست میآورند که خطاب به مستوفی الممالک نوشته بوده: افسوس از وقت گرانمایه‌ای که در راه تعلیم تو به باد دادم و تیره‌بخت، تو که از آن همه تعلّم و علاقه و محبّت من حبّ زخاریف دنیا را آموخته‌ای چندانکه موقعیت و روحیه مرا نیز فراموش کرده خواسته‌ای تا ترقیات خود را از طریق مال و منال و مزخرفات، امثال فرش و مبل و آئینه و چراغ و شمعدان و چلچراغ به رخ من بکشانی در حالیکه من چنان میپنداشتم که از دعوت من اراده آن کرده‌ای که دانش و معرفت و سلوک و انسانیت و مردم‌داری خود ارائه بکنی و با این عمل خواستم دگرباره خاطرنشانت ساخته باشم که ما به چنین چیزها ریده از آنها نفرت کرده‌ایم، اگرچه خانه و زندگی و جاه و جلال مستوفی الممالکی باشد!
پس مردم تهران با همین حساب یعنی عقیده‌ی مرشد مستوفی الممالک و اثر آب و خاک محیط و روحیه پشت پا به دنیا زنی و (پشمش بدان) آموز، چندانکه چند قرانی بدست آورده میتوانستند ساعتی را فارغ از جهان مشغله زیست کنند کنج خلوت و گوشه دنجی را اختیار کرده دور هم گرد آمده به لهو و لعب میپرداختند، مخصوصا از اوائل بهار تا اواخر پائیز که تقریبا شهر را تخلیه کرده دسته دسته به نقطه خوش آب و هوائی کوچ نموده هر دسته مطابق ذوق و سلیقه خود داد دل از دنیای دون میگرفتند و سور و سرور و شور و نشاطی که از
ص: 394
هر جرگه و جمع بنظر میرسید، که یکی از آن اماکن همین باغ ونک بود که روزها و هفته‌ها در آن رحل اقامت افکنده به گرد هم فراهم آمده دیگ و دیگورها را بار گذارده به خوشگذرانی طبیعی برمیخاستند و باغات فرحزاد و گوشه‌های شمیرانات نیز پاتوق پرمدت عرق‌خورها و تریاکی‌ها و شیره‌ای‌ها و اهل حال و فسق و فجور بود که تمام مدت گرما را در کناره‌هایشان لم میدادند.

دیگر تفریحگاههای تهران‌

قهوه‌خانه‌های باغچه‌دار امثال قهوه‌خانه نایب السلطنه در بازارچه نایب السلطنه و باغ مروی واقع در بازارچه مروی (محل دبیرستان فعلی مروی) و باغچه اناری خیابان عین الدوله و اکبرآباد باغشاه و قهوه‌خانه یوز باشی شاه‌آباد و باغچه قهوه‌خانه قوام الدوله و خیابانهای مشجّر مانند خیابان عین الدوله و باب همایون و امیریه و بیرون دروازه‌ها و خاکریز خندق‌ها و قهوه‌خانه‌ها و خانقاه‌های درویش چرسی بنگی‌های پشت و بیرون دروازه‌ها و فاحشه‌خانه‌های بیرون دروازه قزوین نیز از محل‌های دیگر وقت‌گذرانی و خوشگذرانی عصرهای تابستانهای مردم تهران محسوب میگردید، علی الخصوص خانه‌های پردار و درخت باصفای (شهرنو) و کنار جوی‌های جاری آنها و همنشینی با زنان دلربای خوش بر و روی کم‌سن و سال و پسران تن‌فروش و شیره‌خانه‌ها و قمارخانه‌ها و قهوه‌خانه‌ی آن‌که محل انواع تفریحات و کسب لذات از عصر به بعد آنها به حساب میآمد.

شهرنو

این محل که محدوده‌ای خارج شهر در حدود یک کیلومتر مربع در جنوب غربی
ص: 395
تهران معروف به اداره گمرک و از شهرهای اقماری خارج از محدوده آن زمان بود و جهت آب فراوان آن‌که از قناتهای اکبرآباد باغشاه و خود باغشاه و قناتهای شمالی مشروب میگردید باغات بسیار وسیع و منظرهای عالی و کم‌وبیش ساختمانهائی روستائی در آن بوجود آمده خلوتگاه عشاق گردیده بود، در زمان حکومت سید ضیاء الدین در زمره احکام دیگر آن حکومت به محل اجتماع فواحش و زنان هرزه درآمد که جمیع آنها را از داخل شهر و کوچه قجرها (کوچه آبشار) و چاله‌سیلابی (کوچه‌های جنوبی شهر) و سر قبر آقا (باغ فردوس خیابان مولوی) و داخل گودها و خندق‌ها بدانجا انتقال داده برای جلوگیری نفوذ ایشان در شهر و تردد و اجتماع آنان با مردم غدغن اکید کرده جرائم سنگین وضع نموده کمیسری‌ای (کلانتری) همانجا برای تمشیت و نظم آن برقرار داشته اهل لذت را احاله بدان محل فرمود، علاوه بر نظارت نظافت و سلامت و اماکن و کسبه و سوداگران و دیگر دست‌اندرکارهای آن‌که رعایت کامل حال مراجعان بعمل آمده باشد اضافه بر تقریر نرخ معین جهت تاکس خانمها که برای هر تمتع سه قران (سه ریال) و برای یک شب تا صبح با یک زن خفتن دوازده قران و تعیین نقاهتخانه (درمانگاه- اندرزگاه) جهت بیماران و مبتلایان و معاینه‌ی هفتگی زنان و صدور جواز و دیگر شرایط که آن محل را یکسره با دیگر مردم و حوائجش از شهر و سکنه آن جدا گردانید که از عصر تنگ و آفتاب زردی کم‌کم مردم عیاش شهری با درشکه و یابو و الاغ و اسب بدان رو آورده رحل اقامت میافکندند.
مرغوبترین خانه‌های آن در قسمت شمالی او یعنی حدود جنوبی خیابان
ص: 396
قزوین در اوائل خیابان جمشید و کوچه‌های منشعب از آن قرار گرفته بود تا خیابان مخصوص که اندک‌اندک به کلبه‌های محقر و زنان بد سر و وضع ارزان قیمت روستائی میرسید و کوچه‌های قنات و زیردست آن‌که زنان متوسط ارزان‌بهاتر در آن گرد آمده تا بآخر آن یعنی جنوب محله که به دخمه‌های خشت و گلی و اطاقهای کاه‌گلی و زنهای مفلوک پیر و معیوب شل و کور اشمئاز (اشمئزاز) آور میرسید که از سر کوره‌ها و داخل غارهای خندقها و خانه‌های محلات صابون‌پزخانه و چاله سیلابی، امثال آن بدانجا رانده شده با بهای ده پانزده شاهی (نیم ریال و سه چهارم ریال) و کمتر عرضه میشدند که لزوما به شرح وسیع‌تر آن میپردازیم.
این محله که قبل از این از محلات متروک و فقط مخصوص به آن بود که گاهی چند تنی بدان راه برده با پرداخت در باغی‌ای یکی دو ساعتی را در یکی از باغات آن بگذرانند و جز یکی دو دکه‌ی محقر بقالی نداشت با ورود فواحش به آن کم‌کم صاحب رونق و کسبه‌ای شده در اندک زمان از هر صنف و طبقه بدان روآور گردیدند که از آن جمله بودند سرمایه‌دارانی مانند حاجی شعبان (شعبان سالکی) و حاجی افندی که خانه‌ها و دکاکینی در آن بنا کرده در اختیار کسبه و خانه‌دارها نهاده خود به نزول پول دادن و مانند آن به خانم‌ها پرداختند و کسبه‌ای دیگر مانند عطاری و بقالی و قصابی و نانوائی و پزنده و قهوه‌چی و خرازی‌فروشی و لحاف تشکی و بزاز و خیاط و عرق‌فروشی و شیره‌خانه‌دار و قمارخانه‌دار و عزب‌خانه‌دار و امثال آن‌که در آن بوجود آمدند و پیره روسپی‌هائی که خانه‌هائی در آن به اختیار آورده به خانه‌داری پرداخته، زنان بی‌خانمان ولگردی که مأمنی یافته آنرا پناهگاه خود گردانیدند و لش‌ها و باج‌بگیرها و دلالان و پااندازانی که آنرا بهترین محل کار و عواید دانسته بدان
ص: 397
هجوم آوردند تا آنجا که در کمترین مدت از جمله پرجمعیت‌ترین و شلوغترین محلاتی گردید که کمتر نقطه در اطراف شهر از حیث جمعیت توانست با آن برابری داشته باشد و از پردرآمدترین محدوده‌ای که حتی کمیسری آن از مرغوبترین کمیسری‌ها معرفی شده سرقفلی آن در ماه به دو سه هزار تومان دست بدست میگردید.
کم‌کم همین موقعیت و مرغوبیت بود که علاوه بر جماعات فوق، دیگر پول‌پرستان و موقع‌شناسان از قبیل چند تن پاانداز مشهور دیگر مانند (ذال ممّد) و (رجب واکسی) و چند صاحبمنصب قشون امثال یاور عبد اللّه خان (عبد اللّه ششلول) و سرهنگ مظفر خان (سرهنگ مداخل) را به طمع انداخته با سرمایه و زور و نفوذ خود به شهرنو کشیده خانه‌هائی خریده به اجاره و کنترات خانمها قرار دادند که انصافا هم خانه‌های آنان از عالیترین و مطلوبترین خانه‌های آن محله بشمار آمده خانمهای دست اول و زنان خانه درآمد و دختران کم‌سن و سال که توسط شوفرها و واسطه‌ها از دهات و شهرها ربوده شده میآوردند در آنها بچنگ میآمدند و بساط ساز و ضرب و عرق‌خوری‌های آن‌که از مجلل‌ترین بساطهای عیش و نوش بحساب میآمد که شاید (ماه‌روس) عبد اللّه ششلول و (نرگس) سرهنگ مداخل و (وجیه ذال ممد) هنوز در بعضی خاطره‌ها باقی میباشد.

ذال محمد؟!

علاوه بر این تا یاد و ذکری هم از ذال محمد و رجب واکسی، به سپاس دو جمله‌ی بزرگانه‌شان بعمل آورده باشیم شمه‌ای به گذشته آنها میپردازیم.
ص: 398
ذال محمد چاروادار سیه‌لحیه‌ای بود که در کمال ذلت و زحمت روزگار میگذرانید، تا روزی گذارش به یکی از فاحشه‌خانه‌های خیابان قنات‌آباد میافتد و در آنجا مردی را در اطاقی بر مسندی عالی از تشکچه‌ای مخملین و پشتی ترمه مینگرد که منقلی پرآتش و نعلبکی‌ای تریاک اعلا و بشقابهائی از حلوا و گز و سوان و پسته و مانند آن در برابرش مرتب گشته نوکری آماده به خدمت مقابلش ایستاده مشغول کشیدن تریاک میباشد که چون از حالش جویا میشود میفهمد پاانداز و صاحب خانه، رئیس زنها میباشد و معلوم میکند بزرگی و جلالتش از خانه‌داری و دلالی محبت میباشد که بارقه‌ای به مخیله‌اش زده میگوید اگر پااندازی و جاکشی این میباشد پدر و مادر و جد و آبادم جاکش و پاانداز میباشند و در صدد همگامی با او که چه چیزش از او کمتر است؟ برمیآید و ابتدا از همسر و وسیله او با دو سه زن دیگر شروع نموده، از آنجا که بشر قابل ترقی میباشد! در کمترین مدت به ترقیات شایان نایل و اندک‌اندک از جمله سرشناسهای تهران درآمده صاحب دفتر و پیشکار و معاون و دستیار و تحصیلدار و اموال و املاک فراوان میگردد که (گاراژ ذال ممد) و ساختمان غربی خیابان سی متری جنوبی دروازه قزوین هنوز بنام او میباشد و از بیانات گهربار اوست! که پول داشته باش کوفت داشته باش. خدا را شکر دلال محبت شده‌ام، دلال مظلمه نشده‌ام. پاانداز پول‌دار مقبول‌تر از صاحب جانماز بی‌پوله. و در این
ص: 399
بابت درست میگفت که چون در قهوه‌خانه‌ی پاتوقش مینشست و تا در قهوه‌خانه بود هیچکس از غریبه و آشنا حق نداشت دست به جیبش بکند.

رجب واکسی؟!

رجب واکسی نیز دلال دیگری بود که او نیز صاحب آلاف و الوف بسیار و سرمایه و زندگی چشمگیر گردیده بود، با این سابقه که در واکسی‌گری همیشه بقول خودش هشتش گروی نه، چکش دستش به نانوائی گرو نان و مشته‌اش به نزد بقال به ضمان پنیر بوده، تا روزی قطعه آئینه شکسته‌ای به دستش افتاده آنرا بر روی جعبه واکسیش میچسباند و در این هنگام نیز زن شیک‌پوشی به نزدش آمده پایش را بنا به رسم معمول دوره که زن‌های خیابانی نیز مانند مردها نزد واکسی‌های دوره‌گرد واکس میزدند بر روی جاپائی جعبه واکسی او گذارده و دستور واکس میدهد که رجب چشمش از آئینه به مخفی‌گاه خانم افتاده بر آن خیره میماند که زن متوجه شده با خونسردی سئوال میکند اینهمه به نظر خریداری نگاه میکنی مگر خریدارش هستی؟ و رجب بی‌اراده از زبانش جسته جواب میدهد خودم که قابل خانم نمیباشم شاید مشتری‌اش را بتوانم داشته باشم و همین گفت و شنید باعث میشود، زن آدرس و مضنه خود را به رجب داده رجب با تعریف کردن برای این و آن از نشانی‌های تکه آئینه‌ی روی جعبه‌اش آشنای با طالبان و مطلوبان و هر روز مشهورتر و پولدارتر و در حد وزیر و وکیل‌شناسی و حلال مشکلات گرفتاران معروف بشود!
این همان جعبه واکسی و آئینه‌ی روی آن بود که یمن و برکتش! هر واکسی‌ای را سر شوق آورده تا بر روی جعبه‌ی خود آئینه‌ای بچسباند و به ورانداز نهانگاه زنان و دختران بپردازد تا آنجا که وقاحت آن موجب شکایت عده‌ای گردیده نظمیه را وادار نمود تا مأموران گمارده هر جعبه که دارای آئینه باشد همراه صاحبش جلب کرده به مجازات برساند و آئینه‌ای که برای رجب واکسی
ص: 400
نعمت و سعادت داشته باشد جهت دیگران نکبت و بند و زندان و بدبختی بیاورد. از کلمات اوست:
گر که خواهی در دو عالم واکشی‌جاکشی کن جاکشی کن جاکشی.
اسم من و ذال ممد بد در رفته صبر کنین نشونتون بدم حتی خیلی از ما بهترون شغل ما دو تا رو قبول بکنن. دیدم این کار از خیلی کارا شرافت‌مندونه‌تره. خدا را شکر که عوض لذت پول میگیرم، نمیچزونم پول بگیرم.
باری از جمله خانه‌های آبرومند پرتجمل گرانقیمت شهرنو که با اطاق مفروشی به قالی و تخت‌خواب و میز و صندلی و سایر لوازم مدرن مزین شده بود اول عزب‌خانه رجب واکسی که جفت کرده‌های خود را بدان هدایت مینمود و دوم خانه‌های خصوصی، عمومی ذال ممد با کم‌سال‌ترین و مرغوبترین حیف‌شدگان! و بعد از آن خانه (والی) و (باغچه ولی خان) که اولی را والی معزول و دومی را نایب دوم قزاقخانه‌ای بنام (نایب ولی) اداره مینمود و دیگر خانه (وجیه ذال ممد) و خانه (خجول) که اسمش از خجالتی بودنش آمده بود.

کیفیت و منظره شهرنو

این محل که آسوده‌ترین و آزادترین مکان برای هرگونه الواتی و عیاشی و لهو و لعب و فساد و فحشاء و مانند آن بود چنان بود که هیچکس متعرض هیچ مفسده نمیگردید تا آنجا که هرکس میتوانست هر منکر و مکروهی را در آن اگرچه در معبر و انظار بظهور برساند و هر جسارت و فضاحت که بکار آورد. از اینرو از اولین قدم به ورود آن صدای آوازها و عربده‌های مستانه و وحشیانه‌ای بود که
ص: 401
خوب و بد بگوش میرسید و حرکات ناشایستی از واردان از قبیل بول دست‌جمعی کنار دیوارها و داخل جوی‌ها و بوس و کنارها با امردان و زنان ولگرد که بنظر میرسید و شرارت‌ها و نزاع و مجادله‌ها که با یکدیگر و با کسبه‌ی آن بوقوع میپیوست تا آنجا که کار به مزاحمتهای فوق العاده و آسیب و زیان‌های غیر قابل گذشت کشیده به خواستن آژان بینجامد.
از ابتدای گذرگاههای آن طبقی‌ها و طوافها و کسبه‌ی سر پائی تخمه آجیلی و گردو جگر دل و قلوه‌ای‌هائی که با فریادهای خود عرضه‌ی متاع میکردند و دلالها و دلاله‌های پیر و جوان شیره‌ای تریاکی‌ای که جلو راه بر واردان گرفته به معرفی امتعه‌ی خود با این جملات که: دختران ده دوازده ساله، زنان خانه درآمده، پسرهای تپل، با تعریف و توصیفهای دیگر مانند: چاقی، سفتی، کوچکی، ریزه‌نقشی با سماجت هرچه تمامتر، تا چه کسی را به دام افکنده، یا ده شاهی، یک قرانی گرفته کنار بکشند.
حق واسطه‌گی اینها دو قران از طرف مهمان و یک قران از جانب خانه‌دار بود که در صورت جفت و جور کردن معامله و قبولاندن دریافت میکردند، اگرچه با نپسندیدن نیز حق القدمی به ایشان تعلق گرفته بی‌مزدشان نمیگذاشتند، چه از مفلوک‌ترین و بدبخت‌ترین افراد این مکان بودند که یا از بزرگی و سرمایه و بزن بهادری و اسم و رسم به این وضع افتاده یا در اثر اعتیاد فراوان بودند که به هر صورت محق احسان میشدند.
پس در خانه‌های مرغوب با نام و نشان اگر مهمان آشنا و خودش رفته بود در زده از پشت در اسمش را میگفت و در به رویش باز میشد و اگر واسطه برده بود نیز صورت آشنا میگرفت و اگر در هیچیک از این دو صورت نبود و مهمان غریبه و سر خود در زده بود نوکر (در بازکن) در را باز کرده چشم خریداری‌ای باو افکنده وراندازی نموده، بدردخوری و بدردنخوری و آقائی و جاسنگینی و پول‌داری، لاتی بی‌پولی او را بنظر آورده که یا پذیرفته یا در را جفت کرده کلون کشیده
ص: 402
با (جا نداریم) ی جواب مینمود، چه این خانه چنانچه ذکرش گذشت و در اوائل خیابانهای شمالی محله واقع شده بود غالبا از خانه‌های مجلل گرانقیمت و زن‌های پربهای خارج از تاکس، با موقعیت آبرومند توأم با سکوت و تشخص بودند که همه کس را به آنها راه نمیتوانست باشد و این بود که معمولا در آنها بسته، در بازکنی پشت آنها نشسته واردین را خوب و بد و کم و زیاد مینمود.

در بازکن‌

در معرفی در بازکن‌ها باید گفته شود این جماعت نیز مانند پااندازهای خیابانی غالبا افرادی بودند از طبقه‌ی تاجرزاده‌ها، حاجی‌زاده‌ها، اعیان‌زاده‌ها که پایشان به شهرنو باز شده عادت کرده سرمایه و تمکن خود از دست داده به آخر در همانجا به طوافی و تخمه‌فروشی و پااندازی و در بازکنی افتاده قاپوچی‌باشی فاحشه‌خانه میشدند، چنانچه از نظریات صائب پیر دیرها و کهنه شهرنوبروها بود که وقتی بچه پول‌داری را هر شب در شهرنو و مخصوصا در خانه‌ای و با زن مخصوص میدیدند میگفتند آخر به در بازکنی میافتد و یا کسی که خیلی بریز و بپاش داشته لوطی‌گری‌های بیحساب و ولخرجی‌های بی‌محابا مینمود میگفتند اینطور که بریز و بپاش و رفیق‌بازی میکند به گمانم خیال در بازکنی به سرش افتاده که غالبا هم تحقق میگرفت.
به هر تقدیر چون در خانه کوفته میشد در بازکن به پشت درآمده (آشنائی)
ص: 403
گرفته چنانچه موردنظرش قرار میگرفت در را گشوده تعارف مینمود که معمولا هم این تعارف، از سلام کردن واردان به او بخاطر افتاده‌نوازی و سابقه‌ای که از او داشتند و احوالپرسی جواب داده میشد و کمتر کسی بود که در مراجعت «چه توقفی داشته یا نداشته، پسندیده یا نپسندیده بیرون آمده باشد» چیزی در مشت در بازکن نگذارده احسان و استمالتی از او بعمل نیاورد، و چون به داخل راهنمائی شده، در کلون میگردید از اینجا دیگر وظیفه (خانم رئیس) بود که پیش‌آمده مهمان یا مهمانان را تحویل گرفته راه‌نمائی بکند.

خانم رئیس‌

خانم رئیس‌ها نیز نوچه غنچه‌هائی بودند که طراوت و جوانی خود را در این خانه‌ها بسر آورده، با درستی و صداقت و امانت خدمت نموده از جلوه و کار افتاده بخاطر یگانگی و بی‌رنگیشان ریاست و تمشیت خانه‌ای به عهده‌شان گذارده شده بود، که اگر توانسته بودند سرمایه‌ای بیندوزند میتوانستند خانه‌ای به اجاره درآورده (صاحب خانه) بشوند و هرآینه در این موقعیت نیز بسر عقل نیامده عواید خود را همچنان صرف رفیق و رفیق‌بازی و خرج دل بکنند طولی نمیکشید که بخاطر ریخت و از کار و حوصله افتادگی از این کار نیز معلق گردیده به کلفتی و (ماست و خیار) آوری میافتادند. در اینصورت خانه‌دارها یا (صاحب‌خانه) ها هم کسانی بودند، از زن و مرد که یا از خانمی و (خانم رئیسی) به آن مقام‌ها رسیده بودند و یا پول‌پرستانی بی‌اعتنا به شأن شرف مانند یاور عبد اللّه خان و سرهنگ مداخل و حاجی شعبان و ذال ممد سابق الذکر و بچه به ارث رسیده‌های معتادی که تتمه سرمایه از دست داده را وارد آن کار کرده، فرش و گلیم و چند دست رختخوابی فراهم نموده خانه‌داری میکردند.
ص: 404
پس با اشاره بالا در اینجا خانم رئیس جلو آمده مهمانان را از در بازکن تحویل گرفته با خوش و بش‌های (خوش آمدین، بفرمائین) اگر تابستان بود به حیاط و اگر زمستان بود به اطاقی راهنمائی کرده با سئوال (خانم میخواین یا عرق میخورین؟) که اگر برای تفریح و عرق‌خوری آمده بودند به خدمتکار دستور سینی یا مجمعه‌ی عرق میداد و اگر خواسته اول بود دو سئوال دیگر پیش میآمد که (سیگارکشی یا شب‌خواب؟) میخواهد و این نیز برای آن بود که چنانچه برای شب تا صبح خواسته باشند و او خانم یا خانمهایش را پیش‌فروش کرده باشد عذر بخواهد، تا آخر که یا توافق شده مهمانان نشسته یا خارج میشدند، و در شق اول بود که خانم رئیس صدا بلند کرده خانم‌ها را با نام و نشان مثلا: پری، زری، مهری، فخری، مهتاب میطلبید و اگر، دو پری و دو مهری داشت مهری کوچکه، مهری بزرگه. یا زری گیس‌بلند و زری دندان طلا، صدا برآورده با جمله‌ی: «بیاین تو حیاط یا تو اطاق مهمون آمده» به اطاق بکشاند که خانم‌ها هرچند تنشان که مهمان نداشته آزاد بودند به اطاق آمده سلامی کرده خودی نشان داده بیرون میرفتند، تا کدامیکشان مورد پسند واقع شده قبول بشوند.
این احضار تمام خانمها از آن جهت بود که مهمان در ابتدا تمام خانم‌های خانه را دیده بعدا مورد ایراد و عصبانیتش نشده باشد، مگر خانم‌های مهمان‌دار خانه را که با عذر با کسی میباشد معذور میداشتند و از اینجا بود که دیگر وظیفه پذیرائی به خانم مورد پسند محول گردیده اگر برای سیگارکشی یعنی (متعه) آمده بود مهمان را به (اطاق سیگارکشی) و اگر شب‌خواب بود به اطاق مخصوص خودش هدایت میکرد و اگر عرق‌خور و سینی و مچل خواسته بود کنارش
ص: 405
نشسته به سرگرمیش پرداخته، برایش عرق ریخته، مزه لقمه گرفته به دهانش گذارده، چنانچه هنر رقص و آوازی بداند عرضه نموده وسائل لذت و آسایشش را فراهم بکند